مانیاک دپرسیو شدم .. یه وقت سرخوشم یه وقت دپرس.
غرق رویا میشم یادم میره دور و برم چه خبره سر خوش میشم...
یه موزیک شاد میذارم ،میرقصم، پوستمو اسکراب میکنم، ماسک میزنم، دوش میگیرم، لباس خوشکل میپوشم ،عطر میزنم، موهامو فر میکنم ،رژ قرمز میزنم..
بعد یادم میاد چه خبره.. صدای اون پسر دانشجو توی گوشم میپیچه که میگه بچه ها کمک ! توی اینستا میچرخم.. چشمام پره اشک میشه و میگم خدایا داری میبینی؟ یه کاری کن..
+هیچ وقت فکرشو نمیکردم جوونیم این شکلی بگذره..گرونی، مریضی، جنگ، استرس.. من الان باید عشق و حال میکردم، باید بهترین لباسامو میپوشیدم میرفتم بیرون، سفر ، کنسرت، تئاتر، مهمونی و ..
+قطعه ی جدید اونقدررر احساسیه که بعد از شنیدنش تمام وجودم قلب شد.. استاد گفته آوازشم باید بخونم.. خیلی وقته آواز نخوندم ولی انقدر قشنگه که حاضرم روزی صدبار تمرینش کنم تا به بهترین شکل اجراش کنم.. یه روزی برای کسی که قلبمو تصاحب میکنه این قطعه رو میزنم و میخونم..
خبر اینکه شهرمون تگزاس شده وای از دل تنگش. همون قضیه ی دردناک گل به خودی.. همش به این فکر میکنم که با اینهمه جنایت چجوری شبا سرشونو روی بالش میذارن؟
واقعا میترسم از خونه بیرون برم.
مخصوصا مسیر شلوغ آموزشگاه.
آخ تمرینم نکردم دوباره . نشستم پای قطعه ی جدید. ولی حسش نیس.جلسه ی قبلی هم تمرینم کم بود و جلوی استاد خجالت کشیدم. دیر هم رسیدم اونقدر با هول وارد آموزشگاه شدم که نزدیک بود برم تو صورت استاد گیتار که روش کراش دارم. چند ثانیه دوتایی مکث کردیم و من رفتم. تو آینه دیدمش که برگشته سمتم و رفتنمو نگاه میکنه. شاید حس خوبم بهش منتقل شده، نه؟
+این دفعه که از بیمارستان برمیگشتم با کوله و مقنعه و مانتوی سورمه ای ، راننده اسنپ گفت اینجا میای مدرسه؟ گفتم آره. گفت مقصد خونه تونه؟ گفتم آره. گفت حتما مدرسه ی خیلی خوبیه که واسش تا اینجا میای. بازم گفتم آره :||
+حافظ جانِ جانانم میگه که بلا بگردد و کامِ هزار ساله برآید. خداکنه.
تصمیم گرفتم یه کار پر خرج واسه خودم بکنم که حالم خوب بشه..
حالم خیلی خوب شد ولی جیبم خالی شد .. اونقدری که میخواستم این ماه لیزر نرم ولی د میگه حیفه این همه سر وقت رفتی و حالا فاصله بیفته..
کادوی تولد د و ن رو هم باید بخرم.
به داداشم باید پول بدم.
این بار فقط میتونم از کلاس یوگام بگذرم. و خودم چیزایی که بلدم تمرین کنم..
خدایی کارایی که من واسه خودم میکنم بعضی از این بچه پولدارام نمیکنن..
اونا فقط یه آیفون ۱۳ میگیرن دستشون و مهمونی و کافه و باغ..
ولی من باشگاه، کلاس موسیقی، لیزر گرونترین دستگاه، کارای زیبایی پوست و مو، بهترین محصولات مراقبتی و مکملا، تغذیه ی مناسب، رفت و آمدام که همه با اسنپ ، تفریح و رستوران ،خرج واسه دوستا و خانواده ، خرج واسه حفظ سلامتی ..
بازم خوب میرسونم نه؟
+شت... قرعه کشی آذر و دی هم انجام دادن اسم من درنیومد.. من امیدم به این وام خونگیه بود.. به غلط کردم افتادم .. کاش شرکت نکرده بودم
میدونی به چی فک میکنم؟
به اینکه تو این سه سال بعد از رد کردن شین تمام خواستگارام به نحوی ناپدید شدن!
حتی با اینکه اولش خیلی مشتاق و پیگیر بودن..
یه کم عجیبه..
حقیقتش خیلی تاثیر منفی تو روحیه م میذاره این قضیه..
میان با کلی ذوق بعد پیداشون نمیشه..
تا قبل از سال ۹۸ اصلا همچین چیزی پیش نمیومد.. همیشه خودم نه میگفتم..
نمیدونم چی شد که اینجوری شد..
انقدر این قضیه تکرار شد که هر بار یکی رو میبینم امیدی ندارم که به دیدار دوم برسه ..
مثلا همین ممد شماره مو داشت نمیتونست بهم پیام بده؟ باید از واسطه جواب میگرفت؟
ممکنه واسم دعا و طلسم گرفته باشن؟ شین رو میگم.. چون بعد از جواب منفی نفرین کردن و باهام بد شدن و اذیت و مزاحمت..
خواهرش که مثلا دوست من بود تو این فازا بود.. بعید نیس یه غلطی کرده باشه..
دروغ چرا؟ حالم خوب نیست..
نه صرفا به خاطر ممد..
اون یه تلنگر بود تا این غم درونی خودشو نشون بده..
تو این چند روز تنها نقطه ی مثبت دیدن دخترکوچولوی ک بود که به شدت باهام اخت شد و وقتی رفتم پشت سرم گریه کرد..
دیشب آوردش تو دورهمی خدافظی با خ.
با اینکه حوصله ی جمع رو نداشتم رفتم. واسه خوشحالیه خ.
شام ساندویچ فلافل و حلیم و کشک و بادمجون گرفته بودن. سه غذای مزخرف .
طعم فلافل رو ترجیح میدادم ولی بعدش چه ها که با روده هام نمیکنه. اوف.
راستی برگشتم خوابگاه خودمون. دلم واسه بچه های اونورتنگ میشه.
ولی خب هیچ جای خونه ی خود آدم نمیشه . هر چند خوابگاهه ولی برام حکم خونه داره.
هم اتاقیامو دوست ندارم اصلا ولی سکوت اینجا رو دوست دارم.
میم دوس نداشتنی این مدت اینجا بوده. توالتمون شبیه توالتای بین راهی شده. نمیدونم چرا اینقدر این بشر کثیف و چندشه.
دلم میخواست اینجا خالی میشد یه کم به حال خودم گریه میکردم.
چقدر صبوری کنم و هیچی درست نشه؟ تا کی؟
مکالماتم با خدا همش دعوایی شده. چرا یه کاری نمیکنه برام؟
قهرم .