سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

ماجرای تولد

امسال خیلی دوست داشتم تولد متفاوتی داشته باشم..

مرخصی گرفته بودم.. دوس داشتم توی این روز خاص مسافر باشم..

ولی هیچ توری پیدا نکردم ..

تصمیم گرفتم یه مقصد مشخص کنم و هتل رزرو کنم و برم..

شاید عجیب به نظر برسه که تو این موقع از سال تصمیمم بوشهر شد..

میخواستم تنهایی برم ولی حس خوبی نداشتم ..

ناامیدانه به سحر دخترخالم پیام دادم که بریم ‌بوشهر؟ اونم سریع قبول کرد..

رفتیم..

هوا گرم و شرجی ولی خیلی خوش گذشت.. خیلی زیاد..

خیلی خندیدم.. مسخره بازی درآوردیم.. با آدمای خوب و مهربونی آشنا شدیم و کلی خاطره ی خوب از این سفر جمع کردیم..

تلاش سحر واسه زیباتر شدن تولدم حس خیلی خوبی بهم داد..

دیروز هم وقتی شیفت تموم شده بود و داشتم توی رختکن لباسمو عوض میکردم آسی اومد داخل و بغلم کرد و هدیمو بهم داد.. اصلا توقع دیدنشو نداشتم..

چقددددر حس خوبی داشت.. میدونم که چقدر خسته بود و چقدر این روزا مشکل مالی داره و این کارش برام خیلی خیلی باارزش بود..

همیشه میگفتم دوست دارم یکی تو محل کارم منو سورپرایز کنه و این اتفاق دیروز افتاد..

خیلی خوشحال شدم.. خیلیا..

خدایا شکرت..

دوستت دارم

پ.ن: د و ن وقتی کار آسی رو دیدن گفتن ما هم قصد داشتیم سورپرایزش کنیم ولی ندا اصن نیستش که با هم بریم بیرون.. حتی آسی هم متوجه تظاهر مسخره شون شد.. آخه کسی که بخواد کاری کنه میکنه دیگه اینا همشون بهونه س.. واسه اینکه اولویتشون نیستم..




منو ببر از اینجا

مدتیه تنگی نفس دارم..

شکلشو که به دکتر توضیح دادم گفت عصبیه، البته افسردگی خفیف هم باعثش میشه..

در مورد هر چی که بهش میگم میگه افسردگی خفیف داری و این توی ایران طبیعیه..

خودم حس افسردگی ندارم،  زیادم خوشحال و پر انرژی نیستم.. 

البته اگه افسرده باشم هم حق دارم..

چند روز دیگه ۳۰ سالگی تمام و وارد ۳۱ میشم.. محیط کارم دلخواه نیست و حتی امنیت شغلی ندارم، پرداختی ها هم سر وقت نیست، اتاق مستقل ندارم، خیلی کار روی سرم ریخته که نمیدونم به کدوم برسم، ماشین ندارم و همچنان سینگلم..

روز تولدم و یه روز قبل و بعدش مرخصی خواستم قبول کرد ولی قبلش منو با شیفتهای فشرده پاره کرد..

منم پانسیون بیمارستان موندم تا توی رفت و آمد به خونه پاره تر نشم..

توی پانسیون یه بحث مختصر اما همراه با قهر و بیمحلی با سلطان داشتم  سر اینکه وقتی میخواستم برم بیرون درو قفل نکردم چون عنتر خانوم داشت حاضرمیشد بره شیفت و فکر کردم نیازی نیست درو قفل کنم..

خیلی قدقد کرد.. قیافه شم خیلی شبیه مرغه و صداشم وقتی غرغر میکنه مثل صدای مرغه..

فکر کرده چون درو قفل نکردم الان یه مرد میاد داخل و بهش تجاوز میکنه..

به خدا اگه من مرد بودم و از شدت فشار جنسی در حال مرگ بودم حاضر نبودم به این دست بزنم.. این دیگه زیادی خودشو تحویل گرفته.. اینجا صدتا نگهبان و دوربین و .. هست .. ف و بقیه هم میگن هیچ وقت اینجا درو قفل نمیکنن.. 

خلاصه این از این..

الانم شبکارم و فردا به جای آف شبکاری شیفت صبحم! دستمریزاد مسئول! خوب ریدی تو شیفتهام..

خدایا چی میشه من برم آمریکا و قبلش تف کنم تو صورت اینا؟!

نه اصن تف هم نمیکنم.. واسشون دعای خیر میکنم.. فقط من برم آمریکا..

اگه برم افسردگی خفیفم خوب میشه والا..

تو ذهنم به برنده شدن لاتاری فکر میکردم.. ولی خب اونم برای پولداراس.. چون حداقل باید ۲۰ هزار دلار داشته باشی واسه رفتن و موندن تا اینکه کار پیدا کنی و به درآمد برسی..

کاش یه آمریکایی عاشقم میشد و  منو میبرد اونجا ..


+با هر کی حرف میزنم جیمی میاد در گوشم میگه اینم خوبه ها ! 

+کجاس اونی  که دیدنش حالمو خوب میکنه  ..؟!

+توی ریکاوری پیش ف ادای سلطانو درآوردم و خندیدیم .. رفتم بیرون .. یکی از مریضا به ف گفت اون دختره کجا رفت بگو بیاد روحیمون خوب میشه با حرکاتش! 

+فری و ف کات کردن و دوباره بهم برگشتن.. این اواخر زیادی شل کن سفت کن بازی درمیارن..