سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

خدایا کجایی پس؟

آستانه تحملم خیلی پایین اومده..

نشستم یه دل سیر گریه کردم.. بعد یادم افتاد که حتی دستمالم ندارم که باهاش دماغمو بگیرم بیشتر غصم شد..

وسایلمو تا حدودیشو آوردم خوابگاه بغلی.. مثل آواره هام..

اینجا هم هیشکی نیس همه رفتن خونه هاشون.. فضا دلگیره شدیدا..

همه جا دلگیره..

حال این روزای شهرم خوب نیس.

خبر فوت دختر و پسرای کم ‌سن و سال معترض رو میشنوم دلم آتیش میگیره. به کدوم گناه آخه؟ 

توی زمانی بدی گیر کردیم.

گرونی، ظلم، بی امکاناتی، بی پولی، تنهایی، آوارگی..

ای خدا داری ما رو میبینی دیگه؟ 

اینکه میگن صبر بیشتر کفریم ‌میکنه.

تا کِی دیگه....

بدبختی جدید

بدبختی جدید هم اینکه هم توی خوابگاه موش داریم هم محل کار.

یه جوری جیغ کشیدم که از یکی پشت در گفت چی شده؟

اوضاع لجن در لجنه.

جوونیم داره تو این کثافت خونه 

تو این بیداد و ظلم

تو این بی پولی میگذره

همه چیز غم انگیز و کثیفه

دلمون به چی خوش باشه

خرابشده

وااای خدایا حتی گوگلم باز نمیشه

کره ی شمالی هم انقد فلک زده نیستن ک ما هستیم

یدونه سگ شکن امروز گرفتم از یکی دوبار وصل شد بعد قطع شد.

یه روزی از این خرابشده میرم و اینا خاطرات مزخرفی میشن ک بدست فراموشی میسپرمشون.



شبهای طولانی

همه کارامو کردم..

خرید کردم.. میوه و سبزیجاتو شستم..

سالاد واسه ناهار فردام درست کردم.. صبحونه آماده کردم..

میانوعده هم‌ گذاشتم حتی..

لباسامو شستم..

دوش گرفتم..

یه دستی به ابروهام کشیدم..

درس جدیدمو تمرین کردم..

هنوز ساعت ۹ هس..

تنهایی

بازم یه آشوب دیگه و قطعی اینترنت  و ..

البته الان سایتای داخلی باز میشن

به جز بلاگفا..

و من دوباره مسیرم به اینجا خورد.. شانسی  یوزر و پسورد زدم درست بود..

داشتم میترکیدم از حرف نزدن..

خدا رو شکر اینجا هس..

حرف زدن تو وبلاگ  آرومم‌ میکنه.. چون همیشه یه عالمه  حرف برای گفتن دارم ولی اغلب مخاطبی ندارم.. 

چون حس میکنم برای گفتن خیلی حرفها فرد مورد اطمینان یا با حوصله ای کنارم نیس..

گاهی توی ذهنم یه مخاطب فرضی دارم و براش از ذوق و شوقم ، از خستگیهام، از مشکلاتم ، از حال خوبم حرف میزنم..

عالم رویا قشنگتره.. دوس دارم اونجا بمونم.. چون تو عالم واقعی خیلی وقتا تنهام..

دلم گرفته.. باز هم هجوم تنهایی ..

 ف هم دوست پسر پیدا کرده بیشتر حس تنهایی دارم..

حالا هم رفته خونشون و من تنها توی خوابگاهم..

خوابیدم.. خواب مامانمو دیدم که اومده روی تخت بغلیم خوابیده.. گفت تا وقتی تنهایی پیشت می مونم..