-
وبینار مسخره
جمعه 5 خرداد 1402 21:17
تو یه وبینار با موضوع "دیگه نه ای در کار نیست" شرکت کردم.. برگزار کننده آقایی بود به اسم فرجام که دوستم بهم معرفی کرده بود.. تو کامنتای پیجش همه نوشته بودن تو عالی هستی مسیر زندگیمو عوض کردی و .. منم مشتاق شدم صحبتاشو بشنوم.. دو ساعت گوش کردم.. دریغ از یه نکته ی به درد بخور.. آخر سر بعد از خدافظی وقتی هنوز...
-
خواب توی اسنپ
پنجشنبه 4 خرداد 1402 12:52
حتی اگه شیفت خلوت و آرومی باشه بااازم بعد از شیفت مثل جنازه م.. نمیدونم چرا؟! اسنپ گرفتم برم خونه.. دو دقیقه از حرکت نگذشته بود که بیهوش شدم.. یه جا بیدار شدم و دیدم دهنم بازه و مقنعه م دراومده .. خودمو جمع کردم راننده داشت تو آینه نگام میکرد و میخندید.. گفت شیفت بودی؟ یه سر تکون دادم که آره.. گفت منم قبلا تو درمانگاه...
-
چشم سبز بدجنس
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1402 23:11
ولی خانما یه چیزی رو خیلی بهتر از آقایون متوجه میشن.. اونم تظاهره.. تظاهر به مهربون بودن ! مسئولمون خیلی سعی میکنه خودشو مهربون نشون بده ولی واقعا نیست.. چون ۶ ساله میشناسمش.. قبل از اینکه مسئول بشه .. مثلا دوست بودیم مسافرت رفتیم باهم.. کاملا متوجه میشم تظاهر میکنه.. و واقعا حال بهم زنه این شکل محبت کردن.. چشم سبز...
-
کجا باید برم..
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1402 19:00
نه اینکه شیفته ی مهاجرت باشم نه.. فقط اینجا هیچ انگیزه ای ندارم.. نه شغل و محل کارم، نه دوستام، نه پولی، نه عشقی، نه هیچ چیز جذاب و خاصی که دلم بهش خوش باشه.. گرچه برای ادامه کارای مهاجرتم دلسرد شدم.. سنگهای زیادی جلوی پامه.. بزرگترینش نداشتن پول کافی.. واقعا نمیدونم چکار کنم.. این مدت خیلی شاد و پرانرژی بودما ولی...
-
یادآوری
شنبه 23 اردیبهشت 1402 15:50
اصرارها و واسطه فرستادن های اون خواستگار بی شرفم دوباره روح و روانم رو داشت بهممیریخت.. این وسط یه عده آدم بی ملاحظه هم یه چیزایی رو یادآوری میکردن.. منم با شوخی و انگار که برام مهم نیست اون ضرب المثل "دختر پلِ و خواستگار رهگذر" رو گفتم و با خنده های الکی جمعش کردم.. نمیدونم کِی قراره این ماجرا از ذهن...
-
آلزایمر زودرس
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 18:49
اخیرا هر جایی که میرم یه چیزی جا میذارم.. جالب اینجاست که میدونم دارم یه چیزی رو جا میذارم ولی نمیدونم چی رو :// دیروز خرید کردم و یکی از خریدامو تو مغازه جا گذاشتم! کلیدمو تو خونه، گوشیمو تو بیمارستان، لباس، غذا، کتاب، کارت پول.. هر روز یکی.. یه کم نگران کننده س.. نکنه عوارض کروناس؟ یا واکسن؟ :// این روزا همه چیو به...
-
فصل جفتگیری
شنبه 9 اردیبهشت 1402 21:51
یه زنه هس تو بیمارستان ما.. مسئول یه قسمتیه که نقشش فقط فضولیه.. تا منو میبینه بعد از سلام میگه باید زودتر شوهر کنی.. این دفعه میگفت اگه یه پسر خوبیم پیدا شد ولی بیکار بود قبول کن.. تو که کار میکنی.. بعدم خدا کریمه.. مهم انسانیته.. احتمالا یکی از اُزگلای بیکار تو فک و فامیلشونو برام در نظر گرفته.. وااای که چقدرررر...
-
دلم فریاد میخواهد..
پنجشنبه 31 فروردین 1402 21:13
یه خواستگار شری داشتم چهار سال پیش .. با هزار بدبختی ردش کردم.. کلی هم زر زر کردن پشت سر خودم و خانواده م.. خواهر بیشعورش که همکارم بود و نگم که تو محیط کار چقدر اذیتم کرد و پشت سرم هزار تا حرف به همکارا و دوستام زد.. خدا رو شکر تعدیل شد و گورش از بیمارستان گم شد.. حالا نمیدونم واقعا با چه رووویی دوباره بحث خواستگاری...
-
جذابیت هایش
پنجشنبه 24 فروردین 1402 23:45
امروز در بدترین حالت خودم رفتم سر خیابون پد بخرم چون تازه منس شدم و هیچی تو خونه نداشتیم.. با اون حال و رنگ و روی پریده چه افرادی جذبم شدن.. یکی هم تا در خونه دنبالم اومد.. حالا اگه تیپ زده بودم و سر حال بودم هیشکی محلم نمیذاشت.. + من فاز این زوجا و کاپلا و کوفتیا رو نمیفهمم که همه چیو به هم میگن.. حتی راز بقیه رو.....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 فروردین 1402 20:58
آخرین نفر منم که از برنامه هامطلع میشم و دلیلشون اینه که تو همیشه اوکی هستی..ولی من واقعا خیلی وقتا برنامه های زندگیمو تعطیل میکنم به خاطر اونا.. اینجوری میشه که اوکی میشم.. نه مثل اونا که اولویتشون خودشونن و طرف مقابل پشمشونم نیست..مثلا با من قرار صبحونه گذاشته و من بعد از شیفت شب خسته دارم میرم سمت خونشون که میگه من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 فروردین 1402 17:50
برگشتم به خاطر خانوم ف و دلایلی که به نظرم قانع کننده بود.. امروز عن بودن دوستام بهم ثابت شد.. البته قبلا هم ثابت کرده بودن .. امروز بیشتر به چشمم اومد.. از یه نظر خوبه.. اینکه میفهمم نباید وقتمو باهاشون تلف کنم.. اونم حالا که تصمیم مهمی برای آینده م دارم.. کتابای زبانمو آوردم دارم میخونم.. دارم تحقیق و پرس و جو...
-
دوباره مریضی
جمعه 19 اسفند 1401 14:54
چن روزیه که سرفه میکنم اولش جدی نگرفتم بعد که دیدم همش احساس سرما دارم و سرفه هام بیشتر شدن خودمو قرنطینه کردم.. من تازه از مریضیه قبلی ریکاوری شده بودم چرا باید دوباره مریض بشم؟ نشستم به حال خودم گریه کردم.. پی ام اسم هستم دیگه بدتر.. نمیدونم تا روز یکشنبه اوکی میشم یا نه که برم سر کلاسم.. این عوضیام اگه بهشون بگم...
-
هر دم از این باغ بری میرسد..
پنجشنبه 11 اسفند 1401 20:30
به خدا اینجا جای زندگی نیست نیست که نیست.. امشب دندون مامانم شکست و باید ایمپلنت بشه.. قبل از دلار ۶۰ تومنی هزینه ش ۷،۸ تومن بود.. الان رو نمیدونم.. از ناراحتی نتونست شام بخوره.. گفتم فکرشو نکن من هستم.. یعنی تا توی ذهنم برنامه ریزی میکنم و پولی کنار میذارم اتفاقی میفته که همه معادلات ذهنیمو بهم میریزه.. قرار بود...
-
حواشی سفر
پنجشنبه 4 اسفند 1401 14:26
از قایق بیرون اومدیم .. پسرای قایق بغلی شوخی کردن ما هم شوخی رو جواب دادیم و خندیدیم و تموم شد.. سین رگ غیرتش باد کرد و وحشی شد.. گفت چرا سبک بازی درآوردین و آخرشم یه فحش نثارمون کرد.. خیلی ازش بدم اومد پسره ی پررو .. ما اختیار خودمونو داریم.. خودش به عالم و آدم آمار داده و هزار غلط تو زندگیش کرده حالا واسه ما...
-
سفر
چهارشنبه 3 اسفند 1401 13:20
قراره بریم به اون سفری که خیلی وقت بود دلم میخواست.. فقط و فقط ساحل و آرامش.. با همون اکیپ قبلی.. با این تفاوت که حالا ف و سین توی رابطه رفتن.. هفته ی پیش ولنتاین ف به سین اعتراف کرده که دوستش داره و خب استارت رابطه زده شد.. ف بینهایت خوشحاله و منم از خوشحالیش شادم.. ولی خب یه غم کوچولویی ته دلمه.. به خاطر اینکه حس...
-
پی ام اس
جمعه 28 بهمن 1401 18:54
هومونام به شکل محسوسی بهم ریخته.. این ماه پی ام اس بدی رو تجربه کردم.. تو همین یک هفته با سه نفر بحث جدی داشتم.. گریه های بی دلیل.. و احساس تنهایی و خلا ، با اینکه دوستام و خانوادم اصلا تنهام نذاشتن.. دیشب هم وسط جشن تولد ف وقتی داشتیم با هم میرقصیدیم حس کردم تمام انرژیم رفت.. سعی میکردم نشون ندم، چون نمیخواستم شب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 دی 1401 09:58
نمیدونم چه کسی یا کسانی اون گزارشات رو علیه من داده بود ، فقط میتونم بگم حسود و عقده ای بوده یا بودن.. اون مرتیکه ی عوضی هم یه جوری گزارشات رو اعلام میکرد انگار که با یه مجرم طرفه.. به چه جرمی؟ دوتار مو؟ لاک؟ خندیدن.. خیلی تحقیرم کردن.. به خاطر دو تار مو باهام مثل یه فاحشه برخورد کردن.. حالم از این محیط به هم میخوره.....
-
مریضی
یکشنبه 25 دی 1401 02:22
ف دیروز پیام داد که تو مریض نشدی؟ گفتم نه خدا رو شکر علائمی ندارم.. گفت من گلودرد دارم و صدام گرفته.. قشنگ بعد از صحبت با ف حس کردم گلوم یه جوریه و چند باری سرفه کردم.. خواهرم گفت داری تلقین میکنی به خودت.. چیزیت نیست.. خودمم همین فکرو کردم و بیخیالش شدم.. الان ولی از شدت گلودرد از خواب بیدار شدم :// چه غلطی بکنم.....
-
آخر هفته
شنبه 24 دی 1401 14:03
آخر هفته ی خوبی بود.. با سین و ف رفتیم تفریح ..خیلی خوش گذشت.. ف میگفت خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم.. منم همینطور.. و سین هم.. سین خیلی زحمت کشید.. آخرش به ف گفتم سین خیلی کار کرد، یعنی به اونم اندازه ما خوش گذشته؟ نکنه پیش خودش فکر کنه ما آویزونش بودیم و سوءاستفاده کردیم؟ ف گفت مطمئن باش به اونم خوش گذشته.. که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 دی 1401 21:19
دیشب با ف بیرون بودیم.. شال سرم نبود .. یهو چن تا از این نیروهای اmنیتی دیدم که مسلh وایساده بودن.. هول کردم خواستم شالمو سر کنم که گفت نترس نتررررس راحت باش.. بعد سین اومد دنبالمون که یه دوری بزنیم و شام و .. صداش گرفته بود، گلو درد داشت، سرفه میکرد.. به ف گفتم چه غلطی کردیم سوار شدیم مریضمون نکنه.. گفت نه بابا این...
-
ساز
جمعه 16 دی 1401 20:52
نشستم ساز میزنم .. به درس سخت و خسته کننده ای رسیدم.. کلافه شدم .. طوری که دلم میخواست این هفته که جلسه چهارمه شهریه ماه جدیدو ندم و برای مدتی نرم کلاس.. ولی خب یه چیزی تو وجود من نمیذاره کاری رو نیمه تموم رها کنم.. پس ادامه میدم هر چند لذتی ازش نمیبرم.. حداقل الان برام لذتبخش نیست.. + واسه فهمیدن و به دست آوردن یه...
-
اندر احوالات برنامه ها
چهارشنبه 14 دی 1401 19:01
خب متاسفانه پلن آخر هفته کنسل شد به خاطر بارون و برف .. اما چون دلیلش قابل قبول بود ناراحت نشدم.. از طرفی هم دوشنبه انقدر خوش گذشت که حالا حالاها انرژی دارم.. ف دو تا دوست داره(سین و میم) که ازتور طبیعت گردی باهاشون آشنا شده.. گفت پسرای خوبین بیا من و تو و د با این دو تا بریم بولینگ و بگردیم و .. رفتیم.. از لحظه ی...
-
این هفته
شنبه 10 دی 1401 20:41
برنامه ریزی های دخترونه واسه تفریح معمولا موفق نیستن.. به خاطر بعضی محدودیت ها، یا منعطف نبودن بعضیا، سختگیری و ایده آل گرایی ، پایه نبودن و .. ولی من واقعا پایه ام. حتی تو اوج خستگی .. و متاسفانه دوستی مثل خودم ندارم.. فقط زهرا بود که کیلومترها ازم فاصله داره.. حالا این هفته ف و د برام برنامه چیدن.. یعنی از هفته پیش...
-
قانون زرت
چهارشنبه 7 دی 1401 10:44
من نمیدونم چرا یه مدت دنبال این چرت و پرتا بودم.. یه پیج تو اینستا بود با کلی فالوور یه مشت چرت و پرت به اسم انرژی مثبت و قانون جذب به مردم یاد میداد.. مثلا اگه ساعت ۱۱:۱۱ رو ببینی یعنی فرشته ها کنارتن دعا کن! یا تو زمان قمر در عقرب تصمیم جدی نگیر! اگه یه جای غیر متعارف پَر ببینی یعنی فرشته ها کنارتن و آرزوت قراره...
-
سفربی سفر
یکشنبه 4 دی 1401 12:28
شبکاری مزخرفی بود. ف صبح اومد و گفت سفر کنسل شد.. حالم گرفته تر شد. برگشتم و با وجود خستگی نتونستم بخوابم .. یوگا کردم و ساز زدم و حالا منفعل نشستم .. تو سرم یه عالمه فکره.. به زندگیم فکر میکنم.. به جوونیم که بی هیچ لذت و تجربه ی جذابی داره میگذره.. نه عشقی، نه پولی، نه سفری، نه لذتی.. مثلا قرار بود بریم سفر که حال و...
-
درس زندگی
چهارشنبه 23 آذر 1401 22:26
روزگار باید چند بار به من چَک بزنه تا بفهمم نباید خودمو دست کم بگیرم.. ارزش خودمو پایین نیارم با هم صحبتی های اشتباه.. مثلا هر خواستگاری رو نبینم.. با هر کسی هم نشین و هم صحبت نشم.. جواب هر بی سر و پایی رو ندم .. به هر کسی فرصت ندم.. فک نکنم کسی که ماشین مدل بالا سواره و لفظ قلم حرف میزنه خیلی آدم سطح بالا و جذابیه...
-
چشمهایش..
چهارشنبه 2 آذر 1401 19:57
امروز میتونست یکی از بدترین روزهای زندگیم باشه .. اما خدا رو شکر به خیر گذشت.. مریض جوان و زیبام ممکن بود هیچ وقت چشماشو باز نکنه.. تصویر چشماش قبل از بیهوشی از ذهنم محو نمیشد.. خیلی استرس کشیدم براش.. وقتی اوند توی ریکاوری و چشماشو باز کرد و حرف زد چشمام پر از اشک شوق شده بود.. یه جوری خوشحال بودم از نگاه کردن بهش از...
-
فاز زیبایی
شنبه 14 آبان 1401 23:00
نمیذارن دو دیقه بشینم که از همه جا زنگ میزنن که مریض بدرگ داریم.. منم یه گان نو سبز خوشرنگ که بهش عطر زده بودم پوشیدم .. خودمم مرتب و با آرایش ملیح.. خودم از مرتبی و قشنگیم کیف میکنم مریضا که جای خود دارن.. کلا امروز خیلی احساس زیبایی دارم.. فک کنم به خاطر فاز فولیکولاره.. تو این تایم پوستم معمولا روشنتر و شفافتر...
-
قرار نبود چشمای من خیس بشه..
چهارشنبه 11 آبان 1401 21:40
این اصلاح تغذیه برام جواب داده. غذاهای مضر مثل قند و شکر و کیک و شبرینی و نوشابه و فست فود نمیخورم.. سبزیحات و فیبر بیشتر میخورم، روغن زیتون رو جایگزین کردم. نون سفید نمیخورم، برنج کمتر میخورم. همش واسه کنترل پی سی او.. حس میکنم داره کنترل میشه چون ریزش موهام خیلی کم شده. یبوستم رفع شده.. لاغرتر شدم.. و همون یه ذره...
-
توهم
سهشنبه 10 آبان 1401 11:05
به قول جلال آل احمد ترجیح میدم حقیقتی آزارم بده تا اینکه دروغی آرومم کنه.. بالاخره حقیقت فاش شد. خوشحالم که فهمیدم. اونقدرام دردناک نبود ولی بازم ناراحتم که این مدت بقیه میدونستن و من نه. در مورد چیزی که مربوط به زندگی منه.. چرا فکر میکنن به من از خودم دلسوزترن؟ اصلا کی گفته دلسوزی کنن؟ آخه اوضاع من اونقدرا بد نیست که...