سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

جرات حقیقت

توی بازی جرات و حقیقت من جرات رو انتخاب کردم و ازم‌خواستن به یه پسر ابراز علاقه کنم..

منم جوگیر.. انجامش دادم..

بعدش بهش  گفتم بازی بود ولی اون جدی گرفته و ول کن نیس..

میگه اگه با من بهت خوش نگذشت برو :/

درسته تنهام و اونم‌ پسر بدی نیست ولی چند سال ازم کوچیکتره و اصلا برام ‌قابل قبول نیس..

اگه از اون دسته آدما بودم که آینده ی رابطه برام ‌مهم نبود و به فکر خوش گذرونی دو روزه بودم‌ قبول میکردم..

ولی وجدانم نمیذاره.. همش عذابم میده.. اه..

میدونم نباید دلم ‌برای هیچ پسری بسوزه ولی برای این یکی ناراحتم چون خودم قدم اولو برداشتم هرچند مسخره بازی بود..

در‌ کل خیلی حرکت احمقانه ای انجام دادم..

این بازی هم مسخره ترین بازیه..

نمیدونم چرا بعضی وقتا اینجوری خربازی در میارم..

چه کاری بود من کردم..



نظرات 4 + ارسال نظر
نسیم دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 09:12

باهاش وارد رابطه شو اگر ازش خوشت میاد
ببین چه جوریاست

خوشم که نه.. یه کمی حوصله م سر رفته و تنهام..
ولی مقاومت میکنم و قبول نمیکنم چون حس میکنم تهش پشیمونیه

خانوم‌ف یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 22:27

نکنی این کارو
مقاومت کن
مرد جماعت همینجوری چند سال عقب تر از سن عددیشون میفهمن دیگه این که کوچیکترم هست

همین دارم مقاومت میکنم..
دقیقا عقبترن و خودشون قبول نمیکنن..

یه مرد شنبه 20 آبان 1402 ساعت 21:34 http://Whiteshadow.blogsky.com

رابطه مبتنی بر ترحم دوزار نمی ارزه

اوهوم..

اقای تابستان شنبه 20 آبان 1402 ساعت 21:27 http://sahar1401.blogsky.com

بالاخره باید شروع میکردی
ی کم دیر
یه کم زود
چه فرقی داره

نمیدونم والا.. شاید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد