سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

نمیدونم چه کسی یا کسانی اون گزارشات رو علیه من داده بود ، فقط میتونم بگم حسود و عقده ای بوده یا بودن..

اون مرتیکه ی عوضی هم یه جوری گزارشات رو اعلام میکرد انگار که با یه مجرم طرفه.. به چه جرمی؟ دوتار مو؟ لاک؟ خندیدن..

خیلی تحقیرم کردن..

به خاطر دو تار مو باهام مثل یه فاحشه برخورد کردن..

حالم از این محیط به هم میخوره.. 

از اونایی که خودشونو زیر پارچه های سیاه و پشمای صورتشون مخفی کردن و ادای آدم خوبا رو درمیارن..

من ۵ ساله اینجا کار میکنم با الگوی رفتاری و ظاهری ثابت.. چی شده که حالا باید بهم تذکر بدن؟ 

د میگه کار ق هست که به تازگی سمت گرفته.. یه زن عوضی حسود ..

از اونجا که برگشتم بغض به گلودردم اضافه شد..

نشستم توی اسنپ..

بی اختیار اشکام سرازیر میشدن.. راننده نگه داشت برام آب خرید..

در طول مسیر میگفت میخوای نگه دارم یه کم هوا بخوری بهتر بشی؟ کاری از دستم برمیاد؟ 

حتی نمیتونستم حرف بزنم..

حال جسمیم هم خیلی بده..

گلودرد و ضعف.. بی اشتهایی.. سرفه های خشک..

خیلی اذیتم..

فکرم خیلی درگیره.. 

حالم که رو براه بشه میرم بیمارستانای خصوصی رو میگردم.. میدونم حجم کارشون زیاده ولی به آرامش روانم می ارزه..


مریضی

ف دیروز پیام داد که تو مریض نشدی؟

گفتم نه خدا رو شکر علائمی ندارم..

گفت من گلودرد دارم و صدام گرفته..

قشنگ بعد از صحبت با ف حس کردم گلوم یه جوریه و چند باری سرفه کردم..

خواهرم گفت داری تلقین میکنی به خودت.. چیزیت نیست..

خودمم همین فکرو کردم  و بیخیالش شدم..

الان ولی از شدت گلودرد از خواب بیدار شدم ://

چه غلطی بکنم..

فردا که آفم..فوقش میگم دوشنبه هم آفم کنه یه کم بهتر بشم تا شیفت سه شنبه رو بیام..

قرار بود چهارشنبه هم جای ف بیام شیفت که اون بره سفر ولی فکر کنم قسمت نیست..

+حالاتم شبیه همون اومیکرون کوفتیه که پارسال گرفتمو بعدش تا مدتها ریزش مو داشتم.. 

+از مریض شدن نمیترسم.. از اینکه بقیه رو مریض کنم میترسم..

+جمعه که عمواینا خونمون بودن من دخترعموی کوچولوی شیرین زبونمو چندین بار بوسیدم و چلوندمش.. خدا کنه اون مریض نشه.. خیلی دوسش دارم

آخر هفته

آخر هفته ی خوبی بود..

با سین و ف رفتیم تفریح ..خیلی خوش گذشت..

ف میگفت خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم..

منم همینطور.. 

و سین هم..

سین خیلی زحمت کشید..  آخرش به ف گفتم سین خیلی کار کرد، یعنی به اونم اندازه ما خوش گذشته؟ نکنه پیش خودش فکر کنه ما آویزونش بودیم و سوءاستفاده کردیم؟ 

ف گفت مطمئن باش به اونم خوش گذشته..

که آخر سر سین خیلی جدی گفت ممنونم بابت همراهیتون.. برای ساعاتی از حال و هوای مشکلات و غم رها شدم و بهم خوش گذشت..

هنوز با دیدن عکسها و فیلمها و یادآوری لحظاتی که گذشت خندم میگیره..

با همه ی تفریحاتی که تا حالا داشتم متفاوت بود.. دوست دارم تکرار بشه..


+از یه ارگان خاص بهم زنگ‌زدن بابت پاره ای از توضیحات.. از شدت استرس معده م دردگرفت.. خدا رحم کنه

دیشب با ف بیرون بودیم..

شال سرم نبود .. یهو چن تا  از این نیروهای اmنیتی دیدم که مسلh  وایساده  بودن.. هول کردم خواستم شالمو سر کنم که گفت نترس نتررررس راحت باش..

بعد سین اومد دنبالمون که یه دوری بزنیم و شام و ..

صداش گرفته بود، گلو درد داشت، سرفه میکرد.. 

به ف گفتم چه غلطی کردیم سوار شدیم مریضمون نکنه.. گفت نه بابا این یه ماهه اینجوریه..

ولی وقتی برگشتیم دوتامون ترسیده بودیم.. آب نمک غرغره کردیم و ویتامین سی و زینک و دی و هر چی بود خوردیم..

تازه واسه فردام قرار تفریح گذاشتن اطراف شهر..

دوست دارم برمااا ولی از مریضی و رانندگی سین یه کمی میترسم..

امیدوارم به خیر و خوشی بگذره..


+ الان ط یه جوری جلوم آروق زد که نزدیک بود بالا بیارم ..  میم و س هم همینطورن..خیلی حرکت چیپ و حال بهم زنیه.. اگه یکی جلوم بگوزه کمتر چندشم‌ میشه تا آروق ..

ساز

  نشستم ساز میزنم .. 

به درس سخت و خسته کننده ای رسیدم..

کلافه شدم ..

 طوری که دلم میخواست این هفته که جلسه چهارمه شهریه ماه جدیدو ندم و برای مدتی  نرم کلاس.. 

 ولی خب یه چیزی تو وجود من ‌نمیذاره کاری رو نیمه تموم رها کنم.. پس ادامه میدم‌ هر چند لذتی ازش نمیبرم.. حداقل الان برام لذتبخش نیست..


+ واسه فهمیدن و به دست آوردن یه چیزایی خیلی عجله دارم اما هر چی میگذره مبهم تر میشه.. میگن وقتی واسه چیزی خیلی عجله و عطش داری ازش دورتر میشی.. به نظرم تنها چیزی که این قانون جذبیا راست گفتن همینه