سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

دلم فریاد میخواهد..

یه خواستگار شری داشتم چهار سال پیش .. با هزار بدبختی ردش کردم..

کلی هم زر زر کردن پشت سر خودم و خانواده م.. خواهر بیشعورش  که همکارم بود  و نگم که تو محیط کار چقدر اذیتم کرد و پشت سرم هزار تا حرف به همکارا و دوستام زد.. خدا رو شکر تعدیل شد و گورش از بیمارستان گم شد..

حالا نمیدونم واقعا با چه رووویی دوباره بحث خواستگاری رو پیش کشیدن..

گوشی رو که قطع کردم دلم میخواست گریه کنم.. چرا یه آدم درست نمیاد سمتم؟ ولی این  آت و آَشغالا ولم‌ نمیکنن؟ 

دوباره اون روزای مزخرف اومد جلو چشمم ..

چقدر اذیتم کردن..

من به سختی تونستم اون روزا رو فراموش کنم  چون  امثال دوست  بی ملاحظه ی من هر چند وقت یه بار این ماجرا رو بهم یادآوری میکرد با این جمله که چقد خوب شد بهش جواب رد دادیاااا

و پیش افراد جدید هم با آب و تاب تعریف میکرد که ندا همچین خواستگاری داشته و ...

که یه روز با جدیت بهش گفتم دیگه اسم این گوها رو  جلو من و بقیه نیار..

حالا که دوستام ساکت شدن این خانم دوباره پا پیش گذاشت..

خیلی عصبیم.. خیلیا


جذابیت هایش

امروز در بدترین حالت خودم رفتم سر خیابون پد بخرم  چون تازه منس شدم و هیچی تو خونه نداشتیم..

 با اون حال و رنگ و روی پریده چه افرادی جذبم شدن..

یکی هم تا در خونه دنبالم اومد..

حالا اگه تیپ زده بودم و سر حال بودم هیشکی محلم نمیذاشت..


من فاز این زوجا و کاپلا و کوفتیا رو نمیفهمم که همه چیو به هم میگن.. حتی راز بقیه رو..

+ظهر خیلی وحشی شده بودم بابامو ناراحت کردم بعدش خیلی ناراحت شدم از رفتارم.. عصر که منس شدم فهمیدم پی ام اس بودم .. 

+ فری یه استوری برام فرستاد که یکی میگه تو رو خدا با منم لاس بزنید گناه دارم.. نوشت این تویی سینگل به گور بدبخت.. خندیدم بهش ولی حقیقتا بدم اومد.. پسره ی پررو

+ ولی من دیگه دلم دوس پسر و شوهر و هیچکی رو نمیخواد .. دلم فقط میخواد پولدار بشم همین..

+ چرا من نمیتونم جلوی زبونمو بگیرم و همه چیه زندگیمو واسه دوست و آشنا تعریف نکنم؟ 



آخرین نفر منم که از برنامه هامطلع میشم و دلیلشون اینه که تو همیشه اوکی هستی..ولی من واقعا خیلی وقتا برنامه های زندگیمو تعطیل میکنم به خاطر  اونا.. اینجوری میشه که اوکی میشم.. 

نه مثل اونا که اولویتشون خودشونن و طرف مقابل پشمشونم نیست..مثلا با من قرار صبحونه گذاشته و من بعد از شیفت شب خسته دارم میرم سمت خونشون که میگه من خوابم میاد میشه کنسلش کنیم؟ 

آره دوستای من اینجورین.. 

دیروز به بچه ها گفتم این بار نمیام به خاطر اینکه قراره با خانواده م بریم تفریح.. این یعنی من هم برنامه های خودمو دارم و قرار نیست هر وقت گفتین اوکی بشم.. کاری که باید زودتر از اینها میکردم..



+ولی اونی که واقعا بخوادت به هر طریقی سعی میکنه سر حرفو باهات باز کنه..حالا تو هی استوری بذار که اون ببینه.. 



برگشتم به خاطر خانوم ف و دلایلی که به نظرم قانع کننده بود..

امروز عن بودن دوستام بهم ثابت شد..

البته قبلا هم ثابت کرده بودن ..

 امروز بیشتر به چشمم اومد..

 از یه نظر خوبه.. اینکه میفهمم نباید وقتمو باهاشون تلف کنم..

اونم حالا که تصمیم مهمی برای آینده م دارم..

کتابای زبانمو آوردم دارم میخونم..

دارم تحقیق و پرس و جو میکنم..

دلم میخواد یه روز که همه کارامو کردم بهشون خبرشو بدم..