سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

تدارکات تولد

امروز یکی از به اصطلاح دوستان بهم گفت تولدمونم نزدیکه ها امسال چیکار کنیم؟

اونم مثل من شهریوریه و چند روزی با هم فاصله داریم..

پارسال من با یه عکاس هماهنگ کردم که تو فضای آزاد ازمون عکس بگیره..

واسه عکسا ایده های خوبی داشتم کلاه و سبد و گل و .. خریدم..

این خانوم هم از همه چی رایگان  استفاده کرد و لذتشو برد..

هفته ی بعد از عکاسی تولد من بود.. ایشون با یه دوست نمای دیگه ساعت ده شب اومدن دنبالم که مثلا شب تولدمو خاطره انگیز کنن..

منم خوشحاااال که برام تدارک دیدن..

گفتن میخوایم ببریمت یه جای جذاب ..

من همچنان منتظر..

رفتیم تو یه کوچه باغ تاریک که یه جوی آب داشت که اون شب آبو بسته بودن و توش فقط لجن بود .. 

تاریکه تاریک..

هیچ بنی بشری نبود فقط چن تا سگ ولگرد بودن که حسابی منو ترسوندن..

از اونجا رفتیم تو یه جیگرکی..

همچنان منتظر کیک و شمع بودم.. 

ولی خبری نبود گفتن ببخشید دستمون خالی بود نتونستیم کیک بخریم! 

کادو هم نه آ.. کیک! دو نفر آدم شاغل با هم نتونستن یه کیک کوچولو با یه شمع بخرن که دوستشونو سورپرایز کنن؟!

من فقط میتونم به این فکر کنم که اولویتشون نبودم..

با اینکه من واسه اونا خیلی تدارک میدیدم .. خیلی بهشون توجه میکردم.. از جون مایه میذاشتم..کادوهای گرون قیمت.. گل.. سورپرایز.. 

خلاصه که تولد پارسالم بدترین تولد زندگیم بود و چون دلم نمیخواد اون خاطره ی مسخره تکرار بشه گفتم روز تولدمو یکی دو روز قبل و بعدش مرخصی میخوام..

گفتم میخوام با خانواده برم سفر یا تفریح.. 

واسه عکاسی هم بهش گفتم که با خواهرم و دوستش میرم که نخواد باهام بیاد..

هر چی از این دو تا دور بمونم بهتره..

من از تنهایی با اینا دوست شدم.. ولی جز حسادت و بدجنسی و دورویی و  منفعت طلبی چیزی ندیدم ازشون..

پ.ن: امروز کمتر خسته شدم.. سلطان اینچارج بود و از جون مایه گذاشت.. حتی آخرش اتاقو جمع کرد و مصرفیامو جایگزین کرد.. توقع نداشتم..

پ.ن: ولی من محبتامو جای الکی خرج میکردم..

پ.ن: با خودم گفتم چرا هیشکی منو دوس نداره.. راننده اسنپه پیام داد من که دارم




نظرات 6 + ارسال نظر
خانوم ف جمعه 20 مرداد 1402 ساعت 23:35 https://khanomef.blogsky.com/

ببین چقدر تو حسود داری که تو‌وبلاگت هم هستن
از دم همه کامنت ها رو دیس لایک زده

وااای این دیگه نوبره
به جاش خودم الان همه رو لایک کردم

یه مرد پنج‌شنبه 19 مرداد 1402 ساعت 10:33 http://Whiteshadow.blogsky.com

فقط راننده اسنپه که فرستاد تا بفهمی یکی دوستت داره

خدا صدامو شنید

صاد چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت 16:59 http://daftar-naghashi.blogfa.com/

نمیدونم چرا هر کی به منم میرسه حسوووود میرسه

اینم شانس مایه

بانوی کویر سه‌شنبه 17 مرداد 1402 ساعت 22:38 https://banooyekavir.blogsky.com/

شهریوری خوش قلب
یعنی یه دمپایی حواله سر اون دو تا مثلاً رفیق

ندا جانم خودت رو عشقه
شمع و کیک بخر و با دل خوش شمع فوت کن

عزیزمی

شاخه نبات دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت 23:33

چرا باهاشون رفت و آمد میکنی؟
ازشون فاصله بگیر.چیزی براشون تعریف نکن.
به قول یه خانم بازنشسته همیشه میگفت هیچ وقت همکار دوست نمیشه!
ضربه میخوره آدم
چقدر حرصم گرفت.

اخیرا همین کارو میکنم..
دیگه باهاشون رفت و آمدی ندارم..
اشتباه بزرگم همین بود دیگه.. دوستی با همکار ..
خیلی ضربه خوردم ازشون

خانوم ف دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت 17:17 https://khanomef.blogsky.com/

قوربون خودمون دو نا شهریوری
ولشون کن این دگوری های دوزاری رو
امسال تو اون ور من این ور خودمون جشن میگیریم تنهایی

جووون شهریوریه عزیزم
والا خودمو خودتو عشقه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد