دیروز یکی از همکلاسیهای دوران دبیرستانمو دیدم..
با دختر هفت سالش!
منو برد تو گروه واتساپ همکلاسیها..
اونا سالهاست با هم در ارتباطن.. ولی من از هیچ کدوم خبری نداشتم..
چقدر بد..
چقدر حیف..
یکی داروسازه و استرالیا زندگی میکنه، یکی پزشک، یکی داره مهاجرت میکنه با شوهر و بچه ش ،یکی مرخصی زایمانه و ..
حس غریبی بود..
داشتم به دستاوردم توی این سالها فکر میکردم .. وقتی پرسیدن خب تو در چه حالی و چه کردی؟
من بیهوشی خوندم و فلان بیمارستان کار میکنم..
من از خیلیهاشون با استعدادتر و زیباتر بودم ولی تو یه نقطه موندم و موندم..
کاش حداقل یه جا استخدام بودم نه قراردادی ..
یا کاش یه نامزد داشتم تو سی سالگی ..
ی عمره میگی دکتری حالا میشی کارشناس!
هیچ وقت نگفتم دکترم
دوستان میگن بهم
حالا تو چرا فشاری شدی؟
در ساحلِ آبیِ چشمان تو
رویای دریا و دریانوردی میبینم؛
و هزارانهزار ماه صید میکنم؛
و گردنبندهای مروارید و زنبق.
در ساحلِ آبیِ چشمان تو
سنگها در شب سخن میگویند…
در کتابِ بستهی چشمان تو
چه کسی هزاران شعر نهان کرده؟
اگر من…
اگر من دریانورد بودم،
یا کسی قایقی به من میداد،
هر شب در ساحلِ آبی چشمان تو لنگر میانداختم
«نزار قبانی»
آخر هفته ات عالی و شاد ندای گلم
بسیار زیبا..
ممنون عزیزدلم
من توی این گروه ها نیستم
ناخودآگاه حس مقایسه و حسرت میاد
ندا جان توی همین نقطه ای که ایستادگی خیلی مقبول و دوست داشتنی هستی و قطعاً رو به رشد و بالندگی
الان دیگه اوکیم.. فقط لحظه ی اول یه کم سخت بود..
ممنون عزیزم
سلام
اگر شما پزشک متخصص بیهوشی هستین که شکر خدا از بقیه جلوتر هستید.
مگر شما در بیمارستان کار نمیکنید؟یا مطب ندارید؟
سلام..
نه من کارشناس بیهوشیم..
سن وقتی به بالای سی میرسه یه کمی دلهره ایجاد میکنه که نکنه کم گذاشتم؟ نکنه ...
لفت بده
این تیپ گروها جز تشدید افسردگی دستاوردی نداره
به همین برکت قسم
اوهوم..
ولی باید در مورد خودم به پذیرش برسم.. که من همینم.. حداقل الان