.بعد از مدتها سکوت و تحمل بالاخره حرف زدم و نسبت به شرایطم اعتراض کردم..
هر چند اعتراضم اولش به صورت گریه بود اما وسط اشکام حرفمو زدم و آروم شدم..
کاش میتونستم بدون گریه حرفمو بزنم..
وقتی یاد گریه هام میفتم حرصم میگیره..
در واقع میخواستم هنوز سکوت کنم و چیزی نگم به خاطر شرایط روحی مسئول اتاق عمل.. ولی اشکای خر من کنترل ناپذیرن..
+دیروز روز گرد و خاک بود انگار .. شب با دوستم صحبت میکردم میگفت با مسئول و همکارش بحث کرده بعدشم توی مترو دعوا شده تا رسیده خونه.. منم داستان خودمو تعریف کردم گفت خوبه حالا خونه ای آرامش داری همون موقع صدای داد بابام بلند شد که طبق معمول با داداشم بحثشون شده بود و مامانمم فشارش رفته بود بالا
مهم اینه حرفت رو زدی ندا جان
من یوقتایی خیلی تحت فشار قرار میگیرم ولی از اونجایی که بالادستی های گاو و نفهمی دارم نمیشه اعتراض کرد
آرامش جاری باشه در کار و لحظاتت عزیزم
اوهوم ..
کاش رئیس خودمون بودیم راحت بودیم
ممنون مهربون