سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

یادآوری

اصرارها و واسطه فرستادن های  اون خواستگار بی شرفم دوباره روح و روانم رو داشت بهم‌میریخت.. این وسط یه عده آدم بی ملاحظه هم  یه چیزایی رو یادآوری میکردن..

منم با شوخی و انگار که برام ‌مهم نیست اون ضرب المثل "دختر پلِ و خواستگار رهگذر" رو گفتم و با خنده های الکی جمعش کردم.. 

نمیدونم‌ کِی قراره این ماجرا از ذهن همکارام محو بشه..

بگذریم الان آرومترم.. یعنی سعی کردم بی توجه باشم.. چون هیچ جای زندگیم‌نیستن و تاثیری در آینده م ندارن.. پس نباید بهشون فکر کنم..

اینا رو به خودم یادآوری میکنم‌ که حرص نخورم و فکرمو درگیر نکنم..


+ تصادف شده بود رفتم ببینم ازم ‌کمکی برمیاد، خواهرم همراهم اومد.. یه پسر موتور سوار بود که ظاهرا مشکل جدی نداشت ولی خب نیاز بود بیمارستان بره برای معاینه و سی تی و .. قبول نمیکرد میگفت خوبم.. خواهرم گفت: خواهر من ‌کادر درمانه میگه باید زنگ ‌بزنیم اورژانس.. پسره میگفت خوبم.. خواهرم دوباره دلیل می آورد و تاکید میکرد که خواهرم میگه.. منم مثه زبون بسته ها فقط نگاه میکردم :))))


نظرات 2 + ارسال نظر
خانوم ف شنبه 23 اردیبهشت 1402 ساعت 20:56 http://Khanomef.blogsky.com

کلید اسرار
شاید موتور سواره همسر آینده میشد باشه

اتفاقا خیلی به خواهرم توجه میکرد
وقتی که گیر میداد بهش باید بری بیمارستان!

فاضله شنبه 23 اردیبهشت 1402 ساعت 15:57 http://golneveshteshgh.blogsky.com

خیلی خوب بود

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد