سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

این روزا

خبر اینکه شهرمون تگزاس شده وای از دل تنگش. همون قضیه ی دردناک  گل به خودی.. همش به این فکر میکنم که با اینهمه جنایت چجوری شبا سرشونو روی بالش میذارن؟  

واقعا میترسم از خونه بیرون برم.

مخصوصا مسیر شلوغ آموزشگاه.

آخ تمرینم نکردم دوباره . نشستم پای قطعه ی جدید. ولی حسش نیس.جلسه ی قبلی هم تمرینم کم بود و جلوی استاد خجالت کشیدم. دیر هم رسیدم اونقدر با هول وارد آموزشگاه شدم که نزدیک بود برم تو صورت استاد گیتار که روش کراش دارم. چند ثانیه دوتایی مکث کردیم و من  رفتم. تو آینه دیدمش که برگشته سمتم و  رفتنمو نگاه میکنه. شاید حس خوبم بهش منتقل شده، نه؟ 


+این دفعه که از بیمارستان برمیگشتم با کوله و مقنعه و مانتوی سورمه ای ، راننده اسنپ گفت اینجا میای مدرسه؟ گفتم آره. گفت  مقصد خونه تونه؟ گفتم آره. گفت حتما مدرسه ی خیلی خوبیه که واسش تا اینجا میای. بازم گفتم آره :|| 


+حافظ جانِ جانانم میگه که بلا بگردد و کامِ هزار ساله برآید. خداکنه. 



نظرات 2 + ارسال نظر
یک مرد دوشنبه 9 آبان 1401 ساعت 18:12 http://Whiteshadow.blogsky.com

شهرتون کجاست؟

:))

خانم ف پنج‌شنبه 5 آبان 1401 ساعت 23:08 https://khanomef.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد