دروغ چرا؟ حالم خوب نیست..
نه صرفا به خاطر ممد..
اون یه تلنگر بود تا این غم درونی خودشو نشون بده..
تو این چند روز تنها نقطه ی مثبت دیدن دخترکوچولوی ک بود که به شدت باهام اخت شد و وقتی رفتم پشت سرم گریه کرد..
دیشب آوردش تو دورهمی خدافظی با خ.
با اینکه حوصله ی جمع رو نداشتم رفتم. واسه خوشحالیه خ.
شام ساندویچ فلافل و حلیم و کشک و بادمجون گرفته بودن. سه غذای مزخرف .
طعم فلافل رو ترجیح میدادم ولی بعدش چه ها که با روده هام نمیکنه. اوف.
راستی برگشتم خوابگاه خودمون. دلم واسه بچه های اونورتنگ میشه.
ولی خب هیچ جای خونه ی خود آدم نمیشه . هر چند خوابگاهه ولی برام حکم خونه داره.
هم اتاقیامو دوست ندارم اصلا ولی سکوت اینجا رو دوست دارم.
میم دوس نداشتنی این مدت اینجا بوده. توالتمون شبیه توالتای بین راهی شده. نمیدونم چرا اینقدر این بشر کثیف و چندشه.
دلم میخواست اینجا خالی میشد یه کم به حال خودم گریه میکردم.
چقدر صبوری کنم و هیچی درست نشه؟ تا کی؟
مکالماتم با خدا همش دعوایی شده. چرا یه کاری نمیکنه برام؟
قهرم .
باورم نمیشه یک نفر در جهان پیدا شده که میگه از ساندویچ فلافل خوشش نمیاد!
به خاطر آثار ثانویه ش در روده ها میگم
خدا همین الآنم خیلی کار داره میکنه. سلامتی ، داشتن چیزایی که بقیه ندارن(چیزای جیاتی مثل خانواده ، هوش و ...)
میدونم
ولی بازم ناراحتم