سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

قیافه ی بابام

من نیاز به خاک تیمم داشتم..واسه این چله ای که شروع کردم حتما باید وضو داشت و  تو دوران پریودی  باید تیمم بدل از غسل و وضو گرفت..

دیدم خاک تمیز نداریم یدونه از مهرای شکسته رو برداشتم که پودرش کنم.. گذاشتمش لای جانماز و کف زمین و با گوشت کوب میکوبیدمش..

بابام اومد گفت چیکار میکنی؟ 

خیلی عادی جانمازو باز کردم گفتم دارم مُهر میکوبم..

قیافه ی بابام :/// 

بعد رفت و زیر لب یه چیزایی میگفت..

فک کرده بود خُل شدم:))) یاد قیافه ش میفتم خنده م میگیره. هنگ کرده بود.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد