سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

صفر یا صد

تعادل خوبه ولی همیشه نه..

بعضی وقتا بهتره  صفر باشی یا صد..

مثلا توی درس خوندن من متعادل بودم .. زیاد عشق و حال نکردم.. خیلی هم توی درس خوندن خودمو زجر ندادم..

آخرش چی شد؟


 لیلا و حمیده که همش تو عشق و حال بودن و درسها به کتفشون بود هم دانشگاه رفتن، شاغل شدن و خانواده تشکیل دادن و حالا کلی خاطره ی خوب از دوران مدرسه دارن..


فاطی و زهرا هم که خیلی درس میخوندن پزشک و داروساز شدن و بهترین جای دنیا در کنار مرد رویاییشون زندگی  میکنند..

و  اما من ؛

 نه خاطره ی جذابی از مدرسه دارم نه رشته ی آنچنانی درس خوندم ..

یا در مورد ارتباطات؛

نه مذهبی و مسجد برو بودم که یه حاج خانومی منو برای پسرش بگیره نه اهل پارتی و دوست پسر بودم که باهاش برم سفر و مهمونی و ...


پ.ن: پشت پنجره ی اتاقم دوتا دختر نوجوون صحبت میکردن.. یکیشون با ناراحتی میگفت : بهم گفت برووو.. اون یکی دلداریش میداد خب بگه.. منم هزار بار به سامان گفتم برو اونم بهم گفته برو ولی هنوز باهمیم.. داشتم فکر میکردم که توی سن اینا افکار من چی بود؟ 


پ.ن: دوباره شیفت صبح و شب بودم .. حالا هم سوپروایزر عن گفته برم بخش اطفال.. نیروهای گوهشونو آف میکنن من باید برم جورشونو بکشم.. 


پ.ن: اینایی که دسته گل ناشناس میاد در خونشون چه رمزی میزنن؟ 




نظرات 7 + ارسال نظر
ایراندخت سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 00:25 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

تو خوب و کافی ای دختر جان. تلاشت برای حفظ جان آدم ها هم ستودنیه. و امیدوارم همیشه شاد و خوشحال باشی

ممنون عزیزم

شاخه نبات شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 22:04

انگار زندگی من رو میگی...
منم همیشه خدا همینجوری بودم
نه اینوری نه اونوری ...
باخت میده آدم اینجوری.

واقعا باخته..

فاضله شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 22:01 http://golneveshteshgh.blogsky.com

یه مرد شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 21:40 http://Whiteshadow.blogsky.com

دلم برات سوخت
دلم برات گرفت
اینجاست که می گن یا رومی رومی یا زنگی زنگی

ولی تو اونجور که دوست داشتی زندکی کردی

خیلی ها خواستن صد یه چیز باشن و فقط باختن

مهم اینه راهی که دوست داشتی بیای رو امدی؟
یا حسرت به دلی؟

متاسفانه حسرت به دلم..

ماهی کوچولو شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 21:20

ای داد بیداد
نوشتید سوپروایزر گفت...
پرستارید، میدونم شغلتون سخته اما لطفا کیف کنید

بیهوشیم..
چجوری کیف کنم آخه؟ همش فشار و زور و استرس

ماهی کوچولو شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 21:19 http://tekrareman.blogsky.com

بنظرم در مواردی که نام بردید بهتره آدم مسیرش رو انتخاب کنه، اینکه ندونی چی میخای تعادل نیست این میشه بلاتکلیفی بیشتر،
بعضی موارد که دست ماست و تحت کنترل ما، بهتره که صفر و صد باشیم.
اما در مورد روابط، من همیشهههههه صفر و صد بودم.
مثلا نمیتونستم با کسی که باهاش رل بودم یه هو رفیق خوب بشیم و اینا، همیشه کات که میکردیم تماااااااام!

شما مگه پرستار نیستید؟البته من خیلی خوندم که ببینم پرستارید یا رزیدنت نکته ای نبود مطمئن بشم، اما در هرصورت بنظرم موفق هستید و شغلتون به شدت ارزشمنده و کلیییییییی خیر دنیا و آخرت دارید
لبخند بزن دوست من

بلاتکلیفی.. ناآگاهی.. ترس.. همه باعث شدن حد وسط بمونم..
خب در مورد روابط درست میگی چون روابط میتونن آپگرید بشن ولی دون گرید نه.. عشق نمیتونه تبدیل به دوست خوب بشه ولی دوست خوب میتونه تبدیل به عشق بشه.. این کاملا طبیعیه..
کارشناس بیهوشیم..
ارزشمنده ولی به اسم.. کسی ارزشی قائل نمیشه ..
ممنون دوست من

لیلی شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 21:15

خسته نباشی. کارتون خیلی سخته.

ممنون
اوهوم :(((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد