سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

سرگذشت من

آنچه بر من گذشت و میگذرد..

آخرین نفر منم که از برنامه هامطلع میشم و دلیلشون اینه که تو همیشه اوکی هستی..ولی من واقعا خیلی وقتا برنامه های زندگیمو تعطیل میکنم به خاطر  اونا.. اینجوری میشه که اوکی میشم.. 

نه مثل اونا که اولویتشون خودشونن و طرف مقابل پشمشونم نیست..مثلا با من قرار صبحونه گذاشته و من بعد از شیفت شب خسته دارم میرم سمت خونشون که میگه من خوابم میاد میشه کنسلش کنیم؟ 

آره دوستای من اینجورین.. 

دیروز به بچه ها گفتم این بار نمیام به خاطر اینکه قراره با خانواده م بریم تفریح.. این یعنی من هم برنامه های خودمو دارم و قرار نیست هر وقت گفتین اوکی بشم.. کاری که باید زودتر از اینها میکردم..



+ولی اونی که واقعا بخوادت به هر طریقی سعی میکنه سر حرفو باهات باز کنه..حالا تو هی استوری بذار که اون ببینه.. 



نظرات 3 + ارسال نظر
بانوی کویر جمعه 25 فروردین 1402 ساعت 14:34 https://banooyekavir.blogsky.com/

دشمن دانا که غم‌جان بود بهتر از آن دوست که نادان بود
بانو جان رفقای خودخواه رو به ناکجا باید دایورت کرد

دقیقاااا

تراویس بیکل جمعه 25 فروردین 1402 ساعت 13:14 https://travisbickle1.blogsky.com/

تو عاقل و سنجیده عمل میکنی

مرررسی لطف داری

خانوم ف پنج‌شنبه 24 فروردین 1402 ساعت 15:59 http://Khanomef.blogsky.com

یاد خودم افتادم این پست رو خوندم .زمانی که پسرک رو نداشتم .قرار میزاشتیم با دوستا.با این که من کار میکردم و حرفه ای یوگا انجام میدادم و شوهر زر زرو داشتم ‌،باید من میبودم که کنسل کنم برنامه هامو .اخر سرم همیشه ادم بده من میشدم و برنامه خراب کن .
بعد دنیا اومدن پسرم همین منوال ادامه داشت.
تا این که یه روز تو گروه یکیشون گفت اصلا همش تقصیر توئه .تو شوهر کردی اصلا چرا بچه دار شدی ...
یه جور بغض و نفرت و کینه داشت حرفاشون
دوستای توهم احتمالا از همون دسته هستن
نمیدونم چی بگم
من که سیکتیر همشون رو همون شب زدم
با این که خیلی تنها شدم
ولی فهمیدم همیشه حسود زندگیم بودن .از ظاهر همه چی اوکی .باطن رو خبر نداشتن

آخی عزیزم.. کاملا درکت میکنم..
دوست حسود از صدتا دشمن بدتره..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد