یه آرایش ملیح کردم.. کت سفید و شال و سبزمو پوشیدم.. دوس نداشتم از جلوی آینه کنار برم..
ف نگام میکرد میگفت تو یه نگاه دلشو میبری..
سر ساعت رسیدم..
جلوی هتل ش منتظرم وایساده بود.. خیلی بهتر از عکسش بود.. جذاب و جنتلمن و خوشتیپ و خوش استایل.. تو یه نگاه عالی بود..
نشستیم توی کافه ..
شروع کردیم به صحبت..
سوال اولش چی باشه خوبه؟ دوست پسر نداری؟!
گفتم این چه سوالیه آخه؟! اگه داشتم میومدم با شما صحبت کنم؟!
از یه ارتباط ۶ ساله حرف زد که پارسال سر یه موضوع ساده کات شده..
و از یه نقص..
خیلی دنیامون متفاوته..
یه پسر پولدار که هیچ دستاوردی توی زندگیش نداره و فقط با پول پدرش زندگی کرده و خوش گذرونده..
نمیگم من فوق العاده م ولی هر چی هستم با تلاش خودم بوده و تو حیطه های مختلف حرفی برای گفتن دارم..
تو رشته ی خوبی تحصیل کردم و کار میکنم.. ورزش میکنم.. مطالعات روانشناختی دارم.. ساز میزنم.. نقاشی و هنرای تجسمی و تئاتر و رقص و زبان و شعر و ادبیات و ..
و هر روز دارم برای بهتر شدن تلاش میکنم..
بهم میگفت خیلی اطلاعاتت بالاس.. سخت حرف میزنی..
در صورتیکه من هنوز خودمو خیلی مطلع نمیدونم و تلاش میکنم برای بهتر شدن..
من با دختری که هنرش کرم پودر زدن و کراتین کردن و از این کافه به اون رفتنه فرق دارم.. گرچه جامعه ی ما اونا رو بیشتر میپسنده و باکلاس نشون میده..
ولی من آدمی رو میخوام که حرفی برای گفتن داشته باشه..
فقط توی ظاهر جذاب نباشه..
در کل گفتگوی کلافه کننده ای بود..
گفت چیزی نمیگین؟
گفتم حرفی ندارم.. بریم؟
گفت باشه.. منم سریع اسنپ گرفتم و خدافظی..
حالم گرفته بود.. انرژیم به شدت تحلیل رفته بود..
از دست خدا شاکی ام.. چرا مدام باید تو این موقعیت ها قرار بگیرم؟
از هر چی خواستگاری سنتی و معرفی شده س بدم میاد..
دیگه نمیذارم خدیجه خانم کسی رو بهم معرفی کنه..
راننده ی اسنپ مرد میانسالی بود که شاهد خداحافظی من و پسره بود توی راه سر حرفو باز کرد.. از هر دری سخنی ..
تا به ازدواج رسید.. گفت سخت نگیر یکیو انتخاب کن.. آدم باید یکی تو زندگیش داشته باشه.. گفتم وقتی کسی که میخوای پیدا نمیکنی بهتره که تنها بمونی..
کلی حرف زدیم.. کلی درد دل کردم..
نمیدونم چی باعث شد با یه غریبه اینجوری درد دل کنم.. ولی کمی خالی شدم..
رسیدم خوابگاه تو بغل ف کلی گریه کردم..
گفت صبر کن تو نمیدونی قراره چی پیش بیاد..
به خدا اعتماد کن..
ولی من باهاش قهرم.. با خدا
با خدا قهر نکن.
با خدا قهر کردن فایده نداره
خستم کرده آخه
یارو چقدر مهم بوده براش،آخه این چه سوالیه که میپرسه
فک نکنم مهم بود براش..حس کردم هول شد اینو پرسید.. شایدم خواست بگه خیلی روشنفکره و براش این چیزا عادیه
خیلی ناراحت کننده بود. ببین به نظرم برو توی محیط های دانشگاهی غیر پزشکی باهاشون معاشرت کن. کلی دانشجوی دکتری یا استاد مجرد هست و قطعا آدم های خوبی پیدا میکنی. با معرفی و فلان خیلی ضایع ست ازدواج و احتمالا نمیکنی یا ازدواج بد میکنی.
اگه فکر میکنید چرت گفتم حق با شماست.
خانوم منم پزشکه و منم مهندسم. فضای شما رو میشناسم. به نظرم ترکیب خوبیه و آدم های خوب و عمیقی پیدا میکنی.
نه اصلا چرت و پرت نیست خودمم ترجیحم گروه غیر درمان هست .. فقط باید دلیلی باشه ک برم اونجا.. یه حرف مشترکی باشه..
واقعا داری سخت میگیری.
حالا چه اصراریه یکی بیاد تو زندگیت
هر چیزی وقتی داره.هنوز وقتش برات نرسیده.
به خدا اعتماد کن .
واقعا این پسر پولدارا جالب و جذاب نیستن .
دیگه واقعا دلم نمیخواد کسی بیاد..